حسنت به اتفاق ملاحت جهان گرفت آری به اتفاق ، جهان می توان گرفت افشای راز خلوتیان خواست کرد شمع شکر خدا که سرُّ دلش در زبان گرفت می خواست گل که دم زند از رنگ و بوی دوست از غیرت صبا نفسش در دهان گرفت زین آتش نهفته که در سینه من است خورشید شعله ایست که در آسمان گرفت آسوده بر کنار چو پرگار می شدم دوران چو نقطه عاقبتم در میان گرفت آن روز شوق ساغر می خرمنم بسوخت کاتش ز عکس عارض ساقی در آن گرفت خواهم شدن به کوی مغان آستین فشان زین فتنه ها که دامن آخر زمان گرفت بر برگ گل به خون شقایق نوشته اند کآن کس که پخته شد می چون ارغوان گرفت فرصت نگر که فتنه چو در عالم اوفتاد صوفی به جام می زد و وز غم کران گرفت می خور که هرکه آخر کار جهان بدید از غم سبک برآمد و رطل گران گرفت یا علی
نوشته شده توسط علی علوی در دوشنبه 86/11/15 و ساعت 10:13 عصر | نظرات دیگران()